همین که هست !

ساخت وبلاگ

نور از درز پرده های تاریک اتاق، راه به شیارعمیق خطوط چهره ی زنی میبرد که هر صبح موهای بلند بلوطی اش را روبروی آیینه تاب میدهد بروی شانه ها و در آن کسی را میبند که قلبش دیگر برای زمستان ها و پاییزهای در راه کنجشک نمیزند. زنی که کتاب های نخوانده اش روی میز تلمبار میشود و وقت مختاری خوانی به گریه میافتد، زنی که رج به رج، رنج زیستن را به تیمار سطرهایش، آوازی غریب میخواند. زنی که برای شهرزاد دختری که هرکز از او زاده نشد شعر میبافد در خیالش با تنهایی. پاییز میرود ... دیگر کجاست دخترکی که درونش بیداد کند از شادمانی برگریزان هزار رنگ خیابانها . زمستان تمام میشود... کجای اینهمه زمستان برف اندود خودش را توی برف ها بالا و پایین بیاندازد که برف نو و سلام خوش آمدی ؟!دیگر چه چیز میتواند ذائقه ی این زن را به روشنایی مطبوع اندک امیدی در قلب کوچکش روشن کند؟ غصه اش که میشود، میرود در پناه کتف های پنجره ای باز که آفتاب بی رمق دیماه از آن آویخته، گودی چشمهایش را به چشمه های درخشان بی تسکین بیاراید. گریه میکند و دلش ابدیت رنگین کمانی بزرگ پس از بارش سهمگین و طولانی یک باران میخواهد. مگر میشود برای اینهمه قفدان خاطره و امید گریه نکرد ؟سنجاق سیاه ساده ای در موهایش میکارد و پله ها را آهسته پایین میاید، باید امروز کاری کرد مثلا چیزی نوشت ، چیزی خواند، چیزی نواخت ، چیزی گفت، کاری کرد...*یک سانتی مانتالیست افراطی همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 5 تاريخ : سه شنبه 11 بهمن 1401 ساعت: 9:36

کاش پیدا بشوم. توی سطرهای یک کتاب یا کلماتی از شاعری که دوستش داشتم یا توی خیابان ها یا سالن سینما عصر جدید وسط ظهر تابستان یک ماه رمضان کاش پیدایم کنند دختری با کتانی های کهنه ی آبی را که دارد وقت تاب خوردن، مزخرفاتش را مینویسد تند تند که یادش نرود اهای مردم من گم شده ام امکانش هست کسی پیدایم کند لطفا ؟ دیگر این خودم را نمیشناسم من به این من اعتمادی ندارم او‌ غر غروست و مدام بهانه میگیرد همه اش دارد کف زمین را میسابد میزها را برق میاندازد و انقدر  دامستوس به جان خانه ریخته که شب ها سرفه امانش را میبرد او‌ دیگر لاک نمیزند موهاش را نمیبافد، برق لب نمیزند‌دست به قلم نمیشود حال درست و حسابی ندارد درد هم زیاد میکشد و دیگران را نمیفهمد‌خودم‌ را کجا گذاشته ام ؟ شما من را ندیده اید ایا؟  همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 30 تاريخ : سه شنبه 21 تير 1401 ساعت: 14:29

 فکر میکنم همه اش که نمیشود همین خیابان باشد و این بلوار بنفشه اندود. چشم هایم را میبندم. پیش از آنکه دهانم به کلامی باز شود میگوید:- همین که هست ! تکلیفو روشن کن ! تکلیف او که معلوم است تکلیف خودم را اما نمیدانم. دست نوشته ها را زیرو رو میکنم، دنبال خطوطی میگردم که با مداد قرمز شب قبل برای خودم علامت زده بودم که امروز نشانش بدم. کاغذها توی دستم میلرزند. با آنکه به تته پته میافتم میگویم:- حالا ... حالا... نمیشه... نمیشه نمیره؟ کسی در منتهی الیه سالن زیر زیرکی میخندد و دو زانو مینشیند همان جا روی زمین و بلند میگوید: - دکی! پس تکلیف دموکراسیمون چی میشه قربون کله ات بشم من ؟!من جرات بیشتری میابم. میگویم:- اگه من تماشاچی باشم که کل شبو برای این بچه گریه میکنم تا صب نه میگذارد نه بر میدارد میگوید :  - وقتی نیستش دیگه ! چرا نمیری به جهندم؟!بعد یکهو خیلی تند برگه ها را از توی دست هام میکند و مچاله موچوله و یلخی میریزد توی کوله پشتی اش، نفس نفس میزند و از کنار شقیقه هاش رد محسوس عرق پیدا میشود. ترس برم داشته میخواهم چیزی بگویم نمیتوانم دهانم انگار باز نمیشود به کلامی. مرد جوان از جایش بلند شده و همانطور که دارد از ته سالن نزدیک میشود میگوید:- بابا نوکرتم بده کاغذا رو غلط کردیم ما! و آنوقت کله اش را یک طور خیلی محسوس برایم تکان میدهد که یعنی من هم بی معطلی چیزی بگویم. اما من بجایش فقط کف دستهای خیسم را توی جیب های مانتویم کش و قوس میدهم تا خشک شوند. قلبم دارد همین حالا برای خودش راسپوتین میزند همانقدر تند همانقدر بی پروا. مرصاد، نزدیک شده سرش را به کله ی کاپیتان نزدیک کرده انگار بخواهد چیزی درگوشش بگوید اما بلند آنقدر بلند که بتوانم بشنوم میگوید :- این کارو نکن رفیق!کاپتان ب همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 18 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:54

چند پر روزنامه و هفته نامه ی کاغذ کاهی توی بغلم، تمام کله ام هم توی کلاه پرپری کاپشنم پنهان و مشغول تماشای یک ویترین سرتاسر.روزنامه های تو بغلم نمور شده اند.- منم ! آنکه درها را یکی یکی به صدا در میآورد به چشمتان نمیآیم؟ مردگان به چشم نمیآیند!*خودم را میزنم به نشنیدن و همچنان مسحور تماشای رویال پیانوی اکوستیک قدیمی توی ویترین مغازه هستم. میگوید:- چرا هرچی بوق زدم هرچی صدات زدم جواب ندادی؟اینبار سرم را به نرمی بر میگردانم، باد تندی بنا میکند به وزیدن و پیش از انکه چیزی بگویم تمام صورتم را خیس میکند. خنده اش میگیرد. خنده ام نمیگیرد. براندازش میکنم. میگویم:- من تمام دیشبو بیدار موندمو فکر کردم - باز خوبه آدم یه وقتا از فرط فکر کردن بیداری بکشه، حالا بگو دردت چیه ؟شانه بالا میاندازم با بی میلی میگویم :- یادت میاد اون روز برف اومده بود پشت پنجره دفتر روزنامه یه گنجشک مرده بود؟- آره چقدر عر زدی براش ، حکمت برات آب قند درست کرد میگفت این شگون نداره برش دارین- فرداش که اومدیم دفتر نبود ویرانه خونه بود ....- برا همیناست میخام نباشم روزنامه ها را محکم تر از قبل به سینه ام میفشارم به جایی که حالا میتوانم به وضوح ضربآهنگ تند نفس هایم را بشنوم. صدایم بنا میکند به لرزیدن با اینهمه میگویم :- ولی این وسط تکلیف خیلی چیزا هنوز معلوم نیست .و آنوقت چیزی شبیه آهی عمیق از توی سینه ام بالا میآید و توی هوا بخار میشود.بعد همانطور که دستهام را توی جیب هام فرو برده ام و روزنامه ها را چسبیده ام، بی معطلی آرنجم را میگیرد و از جلوی ویترین مغازه میکشدم میبردم جایی آن طرف خلوت خیابان، توی یک کتابفروشی محلی، با دالانی دراز، سرد، نمور و از کف تا سقف کتاب بدون حتا یک قفسه ی درست و درمان. میگوید:- من دیگه توانش همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 32 تاريخ : يکشنبه 24 بهمن 1400 ساعت: 20:54

اور کت مخملی سرمه ای را که به تنم زار میزد و توی بزرگی بی قواره اش گم شده بودم تنگ خود گرفتم  و همانطور که آبان شمالی را به طرف کریمخان میآمدم بالا، داشتم صدای نمایش خوانی مرصاد را گوش میدادم، لبهایم همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 59 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:21

 آسمان افتاده بر سینه ی زمین، اینجا که من زندگی میکنم.  تمام خانه ها حیاط دارند، اینجا که من هستم. بعضی ها حوض دارند، بعضی حوض ها ماهی دارند. بعضی ندارند. بعضی خانه ها باغچه دارند، بعضی ها هم نه. از د همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 4 آذر 1398 ساعت: 19:21

هرکسی یک جایی را برای خودش قرق کرده بود، هرکسی برای خودش ژست های مکش مرگما میگرفت و آن دیگری از آنهمه دلبری در نور و رنگ عکس میانداخت، گاهی هم این وسط توریست های چینی دوربین های آنچنانی بدست از ما میخ همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:00

لپ تاب جدیدم را دوست ندارم. صفحه کلیدش زیادی نرم و تخت است و رزولوشن صفحه اش برای من زیادی بالاس. تا میشود و صفحه ی نمایشگرش تاچ است. خیلی بچه مثبت است هرچه خوبی باشد توی این صاحاب شده هست اما من دوستش ندارم. من همان نوت بوک قدیمی خودم را که هر دوماه یک دفعه خرج ستاپ ویندوزش میکردم و موقع تایپ صدای خوب و ضمخت صفحه کلیدش حالم را ج میآورد دوست دارد. حیف ... ویندوز نوت بوکم دیگر هیچوقت بالا نمیآید. 

همین که هست !...
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 89 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 3:00

  چهارشنبه ها من هستم و دیوار ها و صدای ممتد ماشین لباسشویی در پستوی آشپزخانه. شاید گاهی هم سر صدای مرغ و خروس همساده ی دیوار به دیوار، من هستم و آفتاب کم رمق آذرگاهان. من با ریموند ون آراگون، پیر دو همین که هست !...ادامه مطلب
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ipas-icie بازدید : 84 تاريخ : سه شنبه 23 بهمن 1397 ساعت: 9:02

 

آبانگاه

مهر یاد  تو را

با خود میبرد به سالهای دور خاطره ای

- گیج -

از اتفاق سرما زده ی دستهای استخوانی دخترکی

پشت شیشه های کافه هفتاد و هشت

با یک مماغ سرخ

وسط خیابانی که از قرار

آبان نام داشت.

و ساعت هنوز چهار بود

که صدا میزد مرا

بلانشو...

 

 

همین که هست !...
ما را در سایت همین که هست ! دنبال می کنید

برچسب : جدي ام قنفه mp3,جدية ام قنفه,جدي ام قنفة,امراة جدي,امیرحسین جدی,اغنية جدي ام قنفه,آهنگ جدید امید,باقر جدی امین پور,آهنگ جدید امیر تتلو,جدي ابو امي بالانجليزي, نویسنده : ipas-icie بازدید : 132 تاريخ : سه شنبه 16 شهريور 1395 ساعت: 18:34